شنبه ١٣ آبان ١٣٩١
گردایهی «ارتشهای ایرانیان باستان» منتشر شد. این گردایه شامل چهار جلد کتاب زیر است:
جلد ١- ارتش هخامنشیان، ۵۶۰ تا ۳۳۰ پیش از میلاد
نویسنده: نیکولاس سکوندا (Nicholas Sekunda)
تصویرگر: سیمون چو (Simon Chu)
برگردان: یوسف امیری
ناشر: گل آفتاب، مشهد
تعداد صفحه: ۲۳۸ ص.
عنوان اصلی: The Persian Army 560 - 330 BC
سال انتشار اصلی: ١٩٩٢ م. / ١٣٧١ خ.
جلد ٢- ارتش اشکانیان و ساسانیان
نویسنده: ویلکاکس، پیتر (Wilcox, Peter)
تصویرگر: انگس مکبراید
برگردان: یوسف امیری
ناشر: گل آفتاب، مشهد
سال نشر: ۱۳۹۱
تعداد صفحه: ۱۶۵ ص.
عنوان اصلی: Rome's Enemies (3): Parthians and Sassanid Persians
سال انتشار اصلی: ١٩٨۶ م. / ١٣۶۵ خ.
جلد ٣- اسواران ساسانی ۶۴۲- ۲۲۴ میلادی
نویسنده: فرخ، کاوه (Farrokh, Kaveh)
تصویرگر: انگس مکبراید
برگردان: یوسف امیری.
ناشر: گل آفتاب، مشهد
سال نشر: ۱۳۸۸
تعداد صفحه: ۱۶۴ ص.
عنوان اصلی: Sassanian elite cavalry AD 224- 642
سال انتشار اصلی: ٢٠٠۵ م. / ١٣٨۴ خ.
جلد ۴- سکاهای باختری ۷۰۰ تا ۳۰۰ پیش از میلاد
نویسنده: چرننکو، یوگنی واسیلیویچ (Chernenko, Evgeniĭ Vasilevich)
تصویرگر: آنگس مکبراید بر پایهی بازسازیهای م. و. گرلیک
برگردان: یوسف امیری
ناشر: گل آفتاب، مشهد
سال نشر: ۱۳۹۱
تعداد صفحه: ۱۹۹ ص.
عنوان اصلی: The Scythians 700-300 BC
سال انتشار اصلی: ١٩٨٣ م. / ١٣۶٢ خ.
این چهار جلد به صورت گردایهای در یک جعبه هم فروخته میشوند:
روی جعبه
پشت جعبه
Saturday, November 3, 2012
Thursday, November 24, 2011
داریوش بزرگ و سکاهای باختری
دوشنبه ۲ آبان ۱۳۹۰
یکی از نکتههای مبهم در تاریخ هخامنشیان جریان لشکرکشی داریوش بزرگ به سکاییه یا سرزمین سکاهای باختری در شمال دریای سیاه به سال ۵۱۴ یا ۵۱۴ پیش از دوران مشترک (پ.د.م) است. این داستان نخستین بار در کتاب هرودوت آمده است و در این روایت داریوش با «شکست سختی» میخورد و ناکام به شوش برمیگردد. این داستان امروزه نیز بیشتر به عنوان واقعیتی پذیرفته شده در همه جا تکرار میشود.
به عنوان بخشی از پژوهش در کار ترجمهی کتاب «سکاهای باختری»به مقالهای از جان بگنل بری (John Bagnel Bury) برخوردم که در پایان سدهی نوزدهم میلادی (۱۸۹۷ م.) نوشته شده است و دارای نکتهسنجیها و پرسشهای تاملبرانگیزی است. آن را ترجمه کردم و به عنوان پیوستی در آن کتاب گذاشتهام که به زودی چاپ و پخش خواهد شد. اما بد ندیدم که پیش از انتشار کتاب نیز این مقاله را جداگانه در اختیار دوستداران تاریخ باستان ایران بگذارم.
مشخصات مقالهی انگلیسی چنین است:
The European Expedition of Darius
Author: J. B. Bury
Source: The Classical Review, Vol. 11, No. 6 (Jul., 1897), pp. 277-282
علاقهمندان میتوانند این مقالهی ترجمه شده را به همراه اصل انگلیسی آن از پایگاه دکتر کاوه فرخ به نشانی زیر بخوانند.
- ترجمه ی پارسی مقاله
گسیلش اروپایی داریوش
- متن اصلی مقاله به زبان انگلیسی
The European Expedition of Darius
یکی از نکتههای مبهم در تاریخ هخامنشیان جریان لشکرکشی داریوش بزرگ به سکاییه یا سرزمین سکاهای باختری در شمال دریای سیاه به سال ۵۱۴ یا ۵۱۴ پیش از دوران مشترک (پ.د.م) است. این داستان نخستین بار در کتاب هرودوت آمده است و در این روایت داریوش با «شکست سختی» میخورد و ناکام به شوش برمیگردد. این داستان امروزه نیز بیشتر به عنوان واقعیتی پذیرفته شده در همه جا تکرار میشود.
به عنوان بخشی از پژوهش در کار ترجمهی کتاب «سکاهای باختری»به مقالهای از جان بگنل بری (John Bagnel Bury) برخوردم که در پایان سدهی نوزدهم میلادی (۱۸۹۷ م.) نوشته شده است و دارای نکتهسنجیها و پرسشهای تاملبرانگیزی است. آن را ترجمه کردم و به عنوان پیوستی در آن کتاب گذاشتهام که به زودی چاپ و پخش خواهد شد. اما بد ندیدم که پیش از انتشار کتاب نیز این مقاله را جداگانه در اختیار دوستداران تاریخ باستان ایران بگذارم.
مشخصات مقالهی انگلیسی چنین است:
The European Expedition of Darius
Author: J. B. Bury
Source: The Classical Review, Vol. 11, No. 6 (Jul., 1897), pp. 277-282
علاقهمندان میتوانند این مقالهی ترجمه شده را به همراه اصل انگلیسی آن از پایگاه دکتر کاوه فرخ به نشانی زیر بخوانند.
- ترجمه ی پارسی مقاله
گسیلش اروپایی داریوش
- متن اصلی مقاله به زبان انگلیسی
The European Expedition of Darius
Monday, September 27, 2010
سالگرد نبرد ماراتن و واقعیتهای آن
پنجم مهرماه ۱۳۸۹
قرار است به مناسبت ۲۵۰۰-اُمین سالگرد درگیری آتنیان با هخامنشیان در دشت ماراتن - که به اشتباه و یا دروغ نام «جنگهای ایران و یونان» به آنها داده شده (ن.ک. مطلب پیشین) - در دشت ماراتن مسابقهی دو تا شهر آتن برگزار شود.
برای همین در حال نوشتن مقالهای پژوهشی دربارهی نبرد ماراتن هستم که در آن جریان نبرد ماراتن از آغاز تا پایان بر پایهی چندین منبع بررسی شده و واقعیت بسیاری از افسانهها و دروغهای مربوط به ماراتن آشکار شدهاند مانند دوندهی ماراتنی و ادعاهای گزافهای چون شکست ایران و نجات یافتن مردمسالاری و نجات تمدن غربی و ...
به زودی چکیدهای از آن را در اینجا خواهم گذاشت و امیدوارم ویراست پارسی و انگلیسی آن در نشریههای معتبر منتشر شود.
قرار است به مناسبت ۲۵۰۰-اُمین سالگرد درگیری آتنیان با هخامنشیان در دشت ماراتن - که به اشتباه و یا دروغ نام «جنگهای ایران و یونان» به آنها داده شده (ن.ک. مطلب پیشین) - در دشت ماراتن مسابقهی دو تا شهر آتن برگزار شود.
برای همین در حال نوشتن مقالهای پژوهشی دربارهی نبرد ماراتن هستم که در آن جریان نبرد ماراتن از آغاز تا پایان بر پایهی چندین منبع بررسی شده و واقعیت بسیاری از افسانهها و دروغهای مربوط به ماراتن آشکار شدهاند مانند دوندهی ماراتنی و ادعاهای گزافهای چون شکست ایران و نجات یافتن مردمسالاری و نجات تمدن غربی و ...
به زودی چکیدهای از آن را در اینجا خواهم گذاشت و امیدوارم ویراست پارسی و انگلیسی آن در نشریههای معتبر منتشر شود.
Friday, September 3, 2010
ایران و یونان: نگاهی دوباره
سوم سپتامبر 2010
هفتهی گذشته دربارهی رابطهی ایران هخامنشی و یونان باستان سخنرانی کردم. چند نکتهی اصلی این سخنرانی عبارت بود از:
- در آن دوران واحد سیاسی مستقلی به نام یونان وجود نداشته است. بلکه بسیاری از شهرهای یونانی در زیر فرمان هخامنشیان بودند. شماری از آنها نیز مانند اسپارت و آتن گاه متحد و گاه مخالف هخامنشیان میشدند. بنابراین اصطلاح «جنگهای ایران و یونان» (Greco-Persian Wars) درست نیست بلکه این رخدادها بیشتر «لشکرکشی ایران به شهرهای یونانی» (Persian Invasion of Greek cities) بود. دکتر نیکولاس سکوندا نیز در کتاب خود دربارهی نبرد ماراتن همین اصطلاح را به کار برده است.
- «کارگاه تاریخ هخامنشی» را معرفی کردم که در دههی ۱۹۸۰ میلادی برگزار شد و واقعیت شاهنشاهی گستردهی هخامنشی و سازوکار پیچیدهی آن را روشن ساخت. کارهای زندهیاد خانم دکتر هلین سانسیسی-ویردنبورخ هلندی و خانم دکتر آمیلی کوهرت انگلیسی و دکتر پییر بریان فرانسوی را هم معرفی کردم.
- به نظر کورش و خشیارشا - که در تاریخ هرودت هم نقل شده - یکی از عادتهای مردم یونان باستان این بود که خودستا و دروغگو و لافزن بودهاند.
- برخلاف تبلیغات غربیان و خود مردم یونان باستان، زندگی فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی یونانیان بسیار زیر تاثیر ایران بوده و بسیاری از چیزهایی که امروزه به یونان نسبت داده میشود در اصل ایرانی بوده است. بهترین منبع دربارهی تاثیر ایرانیان بر آتن کتاب زیر است:
Athens and Persia in the Fifth Century BC: A Study in Cultural Receptivity
Margaret C. Miller
Cambridge University Press
2004
- اومستد در کتاب «تاریخ شاهنشاهی هخامنشیان» مینویسد که یونانیان بسیاری از چیزها را از شرق آموختند اما منبع خود را نقل نکردند و آنها را کشف و اختراع خودشان دانستند.
سپس برای نمونه، داستان نبرد ماراتن از پیشزمینهها تا پیامدهای آن بررسی شد و نشان داده شد که ماراتن تنها یک درگیری جزیی بین لشکر ده-بیست هزار نفری هخامنشیان و لشکر ده هزار نفری آتن و پیلاته بود و «برای ایرانیان اصلا اهمیتی نداشت و تنها یک عقبنشینی در یک درگیری جزیی بود اما برای یونانیان اهمیت روحی بسیار زیادی داشت زیرا نخستین بار بود که توانسته بودند بر ترس خویش غلبه کنند و با ارتش ایران رودررو شوند و به پیروزی هم دست یابند.» (نیکولاس سکوندا، ارتش هخامنشیان)
هفتهی گذشته دربارهی رابطهی ایران هخامنشی و یونان باستان سخنرانی کردم. چند نکتهی اصلی این سخنرانی عبارت بود از:
- در آن دوران واحد سیاسی مستقلی به نام یونان وجود نداشته است. بلکه بسیاری از شهرهای یونانی در زیر فرمان هخامنشیان بودند. شماری از آنها نیز مانند اسپارت و آتن گاه متحد و گاه مخالف هخامنشیان میشدند. بنابراین اصطلاح «جنگهای ایران و یونان» (Greco-Persian Wars) درست نیست بلکه این رخدادها بیشتر «لشکرکشی ایران به شهرهای یونانی» (Persian Invasion of Greek cities) بود. دکتر نیکولاس سکوندا نیز در کتاب خود دربارهی نبرد ماراتن همین اصطلاح را به کار برده است.
- «کارگاه تاریخ هخامنشی» را معرفی کردم که در دههی ۱۹۸۰ میلادی برگزار شد و واقعیت شاهنشاهی گستردهی هخامنشی و سازوکار پیچیدهی آن را روشن ساخت. کارهای زندهیاد خانم دکتر هلین سانسیسی-ویردنبورخ هلندی و خانم دکتر آمیلی کوهرت انگلیسی و دکتر پییر بریان فرانسوی را هم معرفی کردم.
- به نظر کورش و خشیارشا - که در تاریخ هرودت هم نقل شده - یکی از عادتهای مردم یونان باستان این بود که خودستا و دروغگو و لافزن بودهاند.
- برخلاف تبلیغات غربیان و خود مردم یونان باستان، زندگی فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی یونانیان بسیار زیر تاثیر ایران بوده و بسیاری از چیزهایی که امروزه به یونان نسبت داده میشود در اصل ایرانی بوده است. بهترین منبع دربارهی تاثیر ایرانیان بر آتن کتاب زیر است:
Athens and Persia in the Fifth Century BC: A Study in Cultural Receptivity
Margaret C. Miller
Cambridge University Press
2004
- اومستد در کتاب «تاریخ شاهنشاهی هخامنشیان» مینویسد که یونانیان بسیاری از چیزها را از شرق آموختند اما منبع خود را نقل نکردند و آنها را کشف و اختراع خودشان دانستند.
سپس برای نمونه، داستان نبرد ماراتن از پیشزمینهها تا پیامدهای آن بررسی شد و نشان داده شد که ماراتن تنها یک درگیری جزیی بین لشکر ده-بیست هزار نفری هخامنشیان و لشکر ده هزار نفری آتن و پیلاته بود و «برای ایرانیان اصلا اهمیتی نداشت و تنها یک عقبنشینی در یک درگیری جزیی بود اما برای یونانیان اهمیت روحی بسیار زیادی داشت زیرا نخستین بار بود که توانسته بودند بر ترس خویش غلبه کنند و با ارتش ایران رودررو شوند و به پیروزی هم دست یابند.» (نیکولاس سکوندا، ارتش هخامنشیان)
Tuesday, April 13, 2010
سرمتها
فروردین ماه ۱۳۸۹
۱- معرفی کتاب
همان طور که پیشتر نوشتم کتاب بعدی که در دست ترجمه دارم دربارهی «سرمت»ها (Sarmatians) است که از شاخههای ایرانیان سکایی هستند.
نویسنده: ریچارد برزیزینسکی
ناشر: اسپری
سال: ۲۰۰۲ م.
۲- محتوای کتاب
در این کتاب نخست به بررسی گروههای مختلف سرمتها میپردازد از جمله سائورمتها که پیش از سرمتها بودند و ردپای آنان را در اوستا مییابد. سپس به زیرگروههای سرمتها مانند الانها را معرفی میکند. بخش سوم به ظاهر و پوشاک سرمتها و سازماندهی ارتشهای آنان میپردازد. بخش چهارم و پنجم و ششم کتاب به سلاحهای سرمتها و شگردهای جنگی آنان اختصاص داده شده است. در این میان به نبردهای سرمتها با رومیان نیز پرداخته شده است. بخش پایانی کتاب به میراث سرمتها مانند ریشههای ایرانی/سرمتی افسانهی شاه آرتور و شمشیر اکسکالیبر و ... میپردازد.
۱- معرفی کتاب
همان طور که پیشتر نوشتم کتاب بعدی که در دست ترجمه دارم دربارهی «سرمت»ها (Sarmatians) است که از شاخههای ایرانیان سکایی هستند.
نویسنده: ریچارد برزیزینسکی
ناشر: اسپری
سال: ۲۰۰۲ م.
۲- محتوای کتاب
در این کتاب نخست به بررسی گروههای مختلف سرمتها میپردازد از جمله سائورمتها که پیش از سرمتها بودند و ردپای آنان را در اوستا مییابد. سپس به زیرگروههای سرمتها مانند الانها را معرفی میکند. بخش سوم به ظاهر و پوشاک سرمتها و سازماندهی ارتشهای آنان میپردازد. بخش چهارم و پنجم و ششم کتاب به سلاحهای سرمتها و شگردهای جنگی آنان اختصاص داده شده است. در این میان به نبردهای سرمتها با رومیان نیز پرداخته شده است. بخش پایانی کتاب به میراث سرمتها مانند ریشههای ایرانی/سرمتی افسانهی شاه آرتور و شمشیر اکسکالیبر و ... میپردازد.
Thursday, January 21, 2010
سکاهای باختری
۱ بهمن ماه ۱۳۸۸
۱- معرفی کتاب
تازهترین کتابی که ترجمهی آن را در ماه گذشته و ویرایش آن را در این ماه به پایان رساندم کتاب «سکاهای باختری» نوشتهی ای.وی. چرننکو (E.V. Cernenko)، خاروشناس برجستهی روس، است که در سال ۱۹۸۳ م./ ۱۳۶۲ خ. به دست انتشارات اسپری منتشر شده است. امیدوارم این ترجمه در تابستان ۱۳۸۹ خ. منتشر شود.
۲- محتوای کتاب
سکاها یکی از بزرگترین گروههای قومی ایرانی هستند. این همبستگی (confederation) خود از قومهای فراوانی تشکیل میشد. سکاها نخست در آسیای میانه زندگی میکردند اما به تدریج گروهی از آنان به سوی غرب کوچیدند و در شرق اروپا ساکن شدند. به خاطر پراکندگی جغرافیایی سکاها را به دو گروه بزرگ تقسیم میکنند: سکاهای خاوری یا آسیایی و سکاهای باختری یا اروپایی. گروه دوم را در یونانی اسکوت (Skyth) میخواندند که در فرانسه اسکیث و در انگلیسی سیتیان (Scythian) خوانده میشوند. اصل این نامه به نوشتهی اسوالد شِمِرنی (Oswald Szemerényi)، زبانشناس برجستهی معاصر، «اسکودر» است که با واژههای shoot به معنای شلیک و پرتاب همریشه است. میدانیم که واژهی سکا نیز به معنای تیر و پرتاب است. و این نام به خاطر سرعت و چیرگی آنان در سواری و شلیک به آنان داده شده بود. در پیشگفتار مترجم، به تفصیل دربارهی این موضوع نوشتهام.
اما محتوای کتاب: در ابتدا به زره و ابزارهای پدافندی (دفاعی) و سپس به سلاحهای آفندی سکاهای باختری پرداخته شده است. پس از آن به ساختار ارتش سکاها میرسیم و داستان جنگ داریوش بزرگ هخامنشی با سکاهای باختری بررسی میشود. در پایان نیز به دوران افول سکاهای باختری و جایگزین شدن آنان با سرمتها میرسیم. کتاب پر است از عکسها و تصویرهایی از آثار باستانی به جا مانده از سکاهای باختری که پر از شور زندگی و جنبش و تحرک است.
کتاب بعدی که در دست ترجمه دارم کتابی است دربارهی سرمتها که گروه دیگری از سکاها هستند و جایگزین سکاهای باختری شدند. سرمت در واقع همان سلم در شاهنامه است.
۱- معرفی کتاب
تازهترین کتابی که ترجمهی آن را در ماه گذشته و ویرایش آن را در این ماه به پایان رساندم کتاب «سکاهای باختری» نوشتهی ای.وی. چرننکو (E.V. Cernenko)، خاروشناس برجستهی روس، است که در سال ۱۹۸۳ م./ ۱۳۶۲ خ. به دست انتشارات اسپری منتشر شده است. امیدوارم این ترجمه در تابستان ۱۳۸۹ خ. منتشر شود.
۲- محتوای کتاب
سکاها یکی از بزرگترین گروههای قومی ایرانی هستند. این همبستگی (confederation) خود از قومهای فراوانی تشکیل میشد. سکاها نخست در آسیای میانه زندگی میکردند اما به تدریج گروهی از آنان به سوی غرب کوچیدند و در شرق اروپا ساکن شدند. به خاطر پراکندگی جغرافیایی سکاها را به دو گروه بزرگ تقسیم میکنند: سکاهای خاوری یا آسیایی و سکاهای باختری یا اروپایی. گروه دوم را در یونانی اسکوت (Skyth) میخواندند که در فرانسه اسکیث و در انگلیسی سیتیان (Scythian) خوانده میشوند. اصل این نامه به نوشتهی اسوالد شِمِرنی (Oswald Szemerényi)، زبانشناس برجستهی معاصر، «اسکودر» است که با واژههای shoot به معنای شلیک و پرتاب همریشه است. میدانیم که واژهی سکا نیز به معنای تیر و پرتاب است. و این نام به خاطر سرعت و چیرگی آنان در سواری و شلیک به آنان داده شده بود. در پیشگفتار مترجم، به تفصیل دربارهی این موضوع نوشتهام.
اما محتوای کتاب: در ابتدا به زره و ابزارهای پدافندی (دفاعی) و سپس به سلاحهای آفندی سکاهای باختری پرداخته شده است. پس از آن به ساختار ارتش سکاها میرسیم و داستان جنگ داریوش بزرگ هخامنشی با سکاهای باختری بررسی میشود. در پایان نیز به دوران افول سکاهای باختری و جایگزین شدن آنان با سرمتها میرسیم. کتاب پر است از عکسها و تصویرهایی از آثار باستانی به جا مانده از سکاهای باختری که پر از شور زندگی و جنبش و تحرک است.
کتاب بعدی که در دست ترجمه دارم کتابی است دربارهی سرمتها که گروه دیگری از سکاها هستند و جایگزین سکاهای باختری شدند. سرمت در واقع همان سلم در شاهنامه است.
Friday, January 15, 2010
گفت وگو با دکتر کاوه فرخ - بخش دوم
۲۵ دی ماه ۱۳۸۸
یکی از زمینههای فعالیت شما مقابله با جعل و بازنویسی تاریخ است. برای مقابله با آن وظیفه چیست؟
خب موضوع صندوق و برپا کردن کرسی ایرانشناسی را که گفتیم. الان سرمایهگذاری شدیدی هست که وارد بخش ایرانشناسی شوند. دولت باکو را که میدانیم، اروپای غربی را که میدانیم، چندین لابی هم در خود ایران هستند.
یکی از تاکتیکهای آنها این است که کتابهایی به ضرر ایران درست میکنند، کتابهایی علیه آذربایجان ایران و علیه خلیج فارس هست. جالب این است که الان به سمت چاپ کتابهایی علیه کوروش کبیر رفتهاند. پاسخ من به روزنامهی اشپیگل پارسال [در سال ۱۳۸۷ خ/۲۰۰۸ م]، خب چون هرچه باشد من ایرانی هستم، این به ضررشان بود. بعد از آن، پاسخهایی به دست من رسیده که شاید شوکآور باشد. عدهای که اتفاقا برخیشان خیلی هم خوشنام هستند و من نامشان را نمیبرم، در بخشهای ایرانشناسی پشت سر خیلی علیه کوروش عمل میکنند اما وقتی روبهروی ایرانیان میآیند چهرهی دیگری نشان میدهند. اینها الان میخواهند از یک خانمی استفاده کنند که هیچ تخصصی در زمینهی ایرانشناسی و اکتشاف در تاریخ ایران ندارد و در واقع حرفهای خودشان را زیر چاپ ببرند. اگر این کتاب به چاپ برسد همه چیز کوروش را زیر سوال میبرد. چون تمام حرفهایی که در اشپیگل بود وارد این کتاب میشود ولی با یک لحن شکاک تر و مرددتر تا این که حملهی مستقیم باشد.
این افراد خیلی فعالیت میکنند که در زمینهی ایرانشناسی قوی شوند. الان سه ناحیه وجود دارد که اینها در حالت مخالفت با ایران هستند: یکی کوروش کبیر است، یکی میراث هندواروپایی ایران است که خیلی با آن مخالف هستند و مخصوصا سوم این میراث ایران و تاثیرهایش بر فرهنگ جهان بهخصوص اروپا، اسلام، اعراب و ترکان.
جالب آنکه خیلی از حملههایی که به ایران باستان میشود به دست افرادیاست که در آشورشناسی (Assyrology) فعالیت میکنند. خیلی از این افراد به اشتباه به عنوان خبره و کارشناس ایرانشناسی شناخته میشوند و جالب این که خیلی از کسانی که مرتکب این اشتباه میشوند، خود ایرانیانی هستند که خیلی هم منظور و نیت خوبی دارند. خیلی از ما ایرانیان تصویری هستیم یعنی خیلی از حکاکیهای آشوری را که میبینیم به اشتباه فکر میکنیم اینها ایرانی است. واژهای که من ساختهام این است که اینها «آشور-محور» (Assyro-centric) یا «بابِل-محور» (Babylo-centric) هستند. اینها بر این باورند که تاریخ ایران باستان در واقع مشتق و جداشدهای از فرهنگ بینالنهرین است یا حتا کپی آن است. در واقع آنجا را مرکز اصلی میبینند. اینها پارسال نیروی اصلی پشت اشپیگل در حمله به کوروش بودند. اشپیگل یک نقاب بود برایشان. اینها سعی دارند میراث تاریخی ایران به نفع دیدگاه آشور-محور یا بابِل-محور خودشان پاک شود. این یکی از همان نکتههاییست که پرفسور رودلف متی به آن اشاره کرده بود. جالب است که این افراد سبکشان نفی است. یعنی مثلا اول یک مقاله دربارهی رومن گیرشمن میدهند. بعد چند مقاله میدهند که شاید چندان معتبر نباشد اما با قلم مخصوصی همه چیز را زیر سوال میبرند. خیلی از این افراد روی اینترنت هستند. خیلی از کسانی که شما در ویکیپدیا میبینید شاید همین پرفسورهای آشورشناسی و بابلشناسی باشند و خیلی از وقتشان را صرف حمله به تاریخ ایران - چه پیش از اسلام چه پس از اسلام - میکنند.
دنیای امروز دنیای تجارت است و موفقیت کسانی که ضدایران هستند هم از همین راه است. هر کنفرانسی که ببینید پشتیبان مالی دارد. ما هم باید تاکتیک به خرج بدهیم تا تاریخ ایران را نجات بدهیم. جالب اینکه برچسبی که همیشه به تاریخ ایران میزنند «تاریخ زمان شاه» است و این عنوان مسخرهای است و همان طور که خودتان بهتر از همه میدانید هدف سیاسی دارد.
چندی پیش برای کاوشهای باستانشناختی به گرجستان رفتید. دربارهی آن سفر و دستاورهای آن برایمان بگویید.
بله. دو مسافرت بود: یک بار یک ماهه و یک بار پنج هفتهای. منطقهای که ما رفتیم در غرب گرجستان است. به طور خیلی خلاصه این کاوش مربوط میشود به میراث ایران در گرجستان. شما قفقاز را که نگاه کنید یعنی شمال آتروپاتن یا آذربایجان امروزی، دو ناحیه بود که با هم متحد نبودند. جادههایی که در دوران ساسانیان و زمان خسرو یکم انوشیروان کشیده میشود قسمت ایبریا (Iberia) - که شرق گرجستان امروزی است - و کولشیس (Colchis) - که شمال غربی آن است - با هم متحد میشوند. اینها پیشتر با هم دشمن بودند. در سال ۲۰۰۰ م/ ۱۳۷۹ خ. پرفسور سیسانیا ابولادزه از «موسسهی دستنویسها» وابسته به «فرهنگستان علوم گرجستان» یک مقالهی سه صفحهای منتشر کرد یکی به انگلیسی و یکی به گرجی درباره یک شیر بالدار طلایی است که ۱۴ آگوست ۲۰۰۰ به دست یک کشاورز گرجی و پسرش در منطقهای به نام مِسخِتی (Meskheti) پیدا میشود. زیربنای این مجسمه نقره است و بخش زراندود آن از جنس مفرغ و طلا است. قد مجسمه نیم متر است. دو بال دارد که انگار میخواهد پرواز کند. به پشت بلند شده و روی دستهایش ایستاده است. جالب اینجا است که این مجسمه به زمان شاه عباس صفوی برمیگردد؛ سال ۱۶۲۲ یا ۱۶۲۳ م. ولی فُرم آنرا که میبینید کاملا به فرم هخامنشی و پیش از اسلام است و باز جالب اینجاست که این شیر هیچ شباهتی با هیچ فرم دیگری در دوران اسلامی ندارد و شمایلش پارسی یا مادی و یا حتی سکاییست. وقتی مقایسه میکنید شکل آن شبیه یکی از شیرهای پارسه [=تخت جمشید] است. شیر پارسه قرن ۵ پیش از میلاد است و شیر بالدار مسختی قرن ۱۷ میلادی است. یعنی یک فاصلهی زمانی ۲۲ قرنه، خیلی جالب است!
با توجه به این که پیشینهی خانوادگی شما به استان آذربایجان و منطقهی قفقاز بازمیگردد، میخواهید کمی دربارهی این منطقههای مهم در تاریخ گذشته و امروز ایران گفتوگو کنیم.
حتما. همان طور که گفتیم این منطقه از زمانهای گذشته بخش مهمی از تاریخ و جغرافیای ایران بوده و ارتباط فرهنگی و تاریخی ما با قفقاز خیلی زیاد بوده است.
بله میدانیم تا زمان قراردادهای ننگین گلستان و ترکمانچای قفقاز و ارمنستان و گرجستان بخشی از ایران بودند. در اینباره بگویید و پیشنهاد میکنید مردم چه کتابها یا آثاری را بخوانند که بیشتر با موضوع آشنا شوند؟
بله. کارهای زیادی شده. مثلا مقالهای که من دربارهی شیر بالدار مسختی منتشر کردم بر این ارتباط تاریخی تاکید میکند. اما یک مقالهی بسیار خوب از خانم فاطمه سودآور فرمانفرماییان در سال ۲۰۰۹ درآمد که اینها را خلاصه کرده است. رابطهی سه هزارسالهی ایران و قفقاز را از زمان پیش از هخامنشیان تا زمان تسخیر این منطقه به دست روسها بررسی کرده است. مقالهی خانم سودآور منبع بسیار بسیار خوبی است. درجه یک! [علاقهمندان میتوانند این مقاله را از یوسف امیری دریافت کنند].
مثلا در ۲۸ آگوست ۲۰۰۷ در آران (یا جمهوری آذربایجان) یک کاخ هخامنشی کشف شد. محققان این کار از باکو و گرجستان و آلمان بوده و دیدند این کاخ متعلق به ۲۵۰۰ سال پیش است یعنی زمان هخامنشیان. یکی از اتاقهای این کاخ هزار متر مربع بود. اتاقهای مختلفی داشت. البته شاید اینجا یک معبد زرتشتی بوده است. ما هنوز نمیدانیم اما این اثبات میکند که فرهنگ ایران چقدر در قفقاز تاثیر و سابقه داشته است.
مثالهای متعددی هست که میتوانم به شما بگویم. مثلا تمهایی که در آپادانا وجود دارند مخصوصا شیری که به آهو یا گوزنی حمله میکند. یک گردنبند طلایی بزرگ متعلق به یک ملکهی شمال غربی گرجستان در کولشیس پیدا شد. احتمالا از داراییهای یک دختر کولشیس یا یک دختر سکا بوده است. دقیقا همان تم روی این گردنبند پدیدار است. این متعلق به یک ملکه بیست و هفت ساله بوده در منطقهای به نام اورجوخونیدزه (Ordzhokunidze) قرن چهارم قبل از میلاد. یعنی زمان هخامنشیان. جالب، لباس این ملکه در خود گرجستان بوده است که لباس قدیمی ایرانیان است: کلاههای بلندی که دختران به سر میگذاشتند. این لباس تدریجا به دستور تزارها و کمونیستها در گرجستان از بین میرود.
به نظر میرسد از زمانی که روسها آنها را از ایران جدا کردند دیگر مردم ما آنها را فراموش کردهاند و آنها هم رابطهشان با ما را. و امروز این رابطهی چندهزارساله ناشناخته است. چه طور شد که به وضع کنونی رسیدیم؟
نکتهای که مهم است و بسیار جالب، همان کارهاییست که تزارها بعد از پیروزیشان میکنند بعد از عهدنامههای ترکمانچای و گلستان. پرفسور ویتو (Whittow) گفته که قدیمیترین تاثیر که در قفقاز میبینید متعلق به ایران است. ایشان در کتابشان دربارهی بیزانس (The Making of Byzantium, 600-1025) این را نوشته و میگویند قفقاز مخصوصا با فرهنگ ساسانیان خیلی ارتباط داشته است. در شمال قفقاز یعنی گرجستان امروز، زبان و فرهنگ پارسی بسیار قوی بوده است. البته تا وقتی که روسها میآیند. بیشتر کتابهایی که نوشته میشده به زبان فارسی بوده چه در قفقاز چه در آسیای مرکزی. زبان ترکی در این منطقهها برای این نوع کارها استفاده نمیشده است. خیلی از افرادی که در قفقاز میبینید حتی اگر ترک زبان بودند همه به فارسی تکلم میکردند.
جالب این که وقتی در سال ۱۸۲۶ م. عباس میرزا به آران لشکرکشی میکند خیلی از افراد به طرف او میآیند و تا مدتها بعد از ترکمانچای و گلستان، در باکو و شیروان و نخجوان خیلی از افراد به فرهنگ ایرانیشان افتخار میکردند.
و این فرهنگ به قدری قوی بوده که یکی از افراد روس در گزارش به سن پیترزبورگ چنین شکایت میکند: «تقریبا تمام ساکنان باکو ماموران مخفی ایران هستند». جای دیگری هست که میبینید مقامات تزاری از علمای شیعه خیلی نفرت داشتند. مخصوصا شیعهستیزی بسیار بوده به خاطر این که زنجیر ارتباطی آنان با ایران بوده است و یکی از مورخان به نام هوستلر (Hostler) دربارهی دوران روس کمونیست میگوید: «این زنجیرهی فرهنگی بین سرزمینهای تازه فتح شده [آران و شیروان] و کشور همسایه یعنی ایران که همچنان کشوری قوی است، روسها را آزرده میکرد. آنان کوشیدند با تقویت فرهنگ ترکی محلی این منطقه، این زنجیر ارتباطی را نابود کنند».
زنکفسکی (Zenkowski) هم مینویسد: «تا اصلاحات دههی ۱۸۴۰ م.، در این استانها [قرهباغ، شکی، گنجه، دربند، شیروان، کوبه، باکو، تالش] زبان پارسی همچنان زبان اصلی حکومت و کارهای اداری بود». البته خدا میداند این اصلاحات چه بوده است! در ادامه مینویسد «زبان دادگاهها تا دههی ۱۸۷۰ م. همچنان پارسی بود. پارسی همچنین زبان مردم طبقه بالای جامعه و زبان ادبیات بود.»
همان طور که گفتیم آریستوکراتها و خیلی از خوانین فارسی صحبت میکردند. خیلی از علمای شیعه هم از این زبان دفاع میکردند و اصرار داشتند که این زبان تدریس شود و حتی دادگاهها هم همه باید به فارسی تکلم میکردند. البته زبان فارسی وجه مشترکی بود که قفقاز را به ایران پیوند میزد.
مقامات تزاری متوجه این موضوع بوده و از این بابت بسیار هم ناراحت بودند. تاکتیکشان خیلی جالب بود. گفتند ما باید این زبان را له کنیم و از بین ببریم. فرهنگ ایران و زبان فارسی خیلی برایشان مسئله بود. قدم اول این بود که تدریس فارسی را در مدارس و استفاده از فارسی را در ادارات و هر نوع کار فرهنگی قدغن کنند.
بعد به جایش زبان ترکی را جلو میآورند. آنها روسی را اجباری نکردند. چون اگر روسی را اجباری میکردند همه به فارسی برمیگشتند. برای همین زبان ترکی محلی را جلوی فارسی علم کرده تا جاییکه در سال ۱۹۱۰ م./۱۲۹۰ خ. از ۴۱ مدرسه در باکو تنها یک مدرسه به زبان فارسی درس میداد. کار بعدی دولتمردان روس این بود که شروع کردند به چاپ یک سری روزنامه و مجله علیه فرهنگ ایران. این شاید برای شما شوکآور باشد. یکی از این روزنامهها به نام «اَکینچی» بود - به معنای کشاورز - که بین سالهای ۱۸۷۵ تا ۱۸۷۷ م. منتشر میشد و هدف آن بر کشاورزان ترکزبان منطقهی آران متمرکز شده بود. آنها را علیه پارسیزبانان و مذهب شیعه جَری میکرد و یک زبانی را اختراع میکنند؛ آذربایجانی اصیل که نصف کلماتش فارسیست. اما اینها آمدند این کلمات فارسی را بیرون کردند و کلمات عربی را هم همینطور. بعد کلمات جدید اختراع کردند. پس میبینیم این پدیده از جمهوری ترکیه نبوده بلکه یک پروژهی روس بود و نزدیک ۵۰ سال بعد وارد ترکیه شد.
سردبیر اکینچی کسی بود به نام حسن مجیدی زردآبی. خیلی ببخشید، ایشان میگوید «تمام زبان و ادبیات فارسی مساوی است با عرعر خر!» اکینچی خیلی به فرهنگ و تمدن ایران حمله میکرد. تبلیغاتش این بود که «ایران کشوری است عقبمانده و متعصب و غیرانسانی».
بعضی از ساکنان جمهوری آذربایجان را یادتان هست که در اینترنت با چه نفرتی از ایران یاد میکردند؟ این نتیجهی همین تبلیغات است که نسل به نسل به اینها داده شد. وقتی این تاریخ را جلوی چشمشان میآوریم خیلی برایشان ترسناک است. این یکی از کارهای مخربیست که روسیه در این منطقه کرد. جالب آنکه این زردآبی آنقدر نژادپرست بود که هرچه ایرانیان این منطقه اعتراض میکردند روسها کاری نمیکردند. خب البته این وضع به نفع روسها بود. من نام این نوشتهها را «ادبیات ایرانهراسی» (Persophobic) گذاشتهام.
یک مجلهی کاریکاتوری در این منطقه چاپ میشد به نام «ملانصرالدین» که کاملا ضدایرانی بود. من مقداری از این کاریکاتورها را دیدهام. یکیشان نشان میداد که افراد پارسی زبان همه خر هستند با گوشهای دراز. جالب این که ترکها را به صورت سفیدپوست و مانند هرکول نشان میداد اما ایرانیان را کوچولو و سیاه رنگ نشان میداد به شکل شیطان. خیلی به خط فارسی حمله میکنند. سوئچوکفسکی (Swietochowski) که طرفدار این پانترکها است چنین میگوید: «نفوذ زبان پارسی به عنوان زبان برتر ادبی در آذربایجان [آران] شکسته شد و زبان سنتی آذری که زبانی مصنوعی بود پر از واژههای زبانهای ایرانی، طرد شد. این فرآیند « تغییر فرهنگی» از آغاز از پشتیبانی تزارها برخوردار بود. زیرا مردم آذربایجان [آران] همچنان خود را ایرانی میدانستند و تزارها مشتاق خنثی کردن این وضعیت بودند.»
این سیاست کاملا موفق نبود زیرا تالشها همچنان تا همین امروز خود را ایرانی میدانند.
این سیاست در زمان شوروی هم ادامه یافت. در بین سالهای ۱۹۲۰ تا ۱۹۴۱ شورویها خیلی زور زدند، حتی بیشتر از دوران تزارها که ارتباطهای فرهنگی ایران با قفقاز و به ویژه آسیای میانه قطع شود. یکی از واژههای اختراعی آنها «آذربایجان بزرگ» بود و هدفشان هم «اتحاد» آذربایجان شمالی و جنوبی. اصطلاحهایی که برای آذربایجان اصلی در ایران و منطقهی آران در قفقاز که نامش را به جمهوری آذربایجان تغییر داده بودند، اختراع کردند.
کلارژ (Kolarz) میگوید: «شورویها مانند تزاریها مشتاق بودند که هرگونه پیوند بین آذربایجان [آران] و ایران را انکار کنند.»
نقش استالین این بود که کتابهای تاریخی را در راه اهداف سیاسی و نظامی خودشان تغییر داده و جعل کنند. آنقدر کار شور بود که لئون تروتسکی که در آغاز دوست استالین بود و بعدها در مکزیک کشته شد، نام این را گذاشت «مکتب جعل تاریخ استالینی». بعد نام آذربایجان که پانترکیستها به آران دادند به شوروی امکان داد که ادعاهای سرزمینی روی خاک ایران پیدا کنند به آذربایجان واقعی که در ایران است. شخصیتهای ایرانی را تغییر میدهند و به قول خودشان آنها را «آذربایجانی» میکنند. مثلا استالین دربارهی نظامی گنجوی گفت: «شاعر بزرگ برادران ما در «خلق آذربایجان» نباید به ادبیات ایران تسلیم شود».
اما نظامی گنجوی از بزرگترین شاعران ایرانی و جزو ستونهای ادب زبان پارسی است. بزرگترین و معروفترین کارهای نظامی مربوط به تاریخ ایران است مانند خسرو و شیرین یا هفتپیکر (که به آن بهرامنامه هم میگویند). نظامی عاشق ایران و فرهنگ ایران بود و همان شاعری است که با افتخار سروده است: «همه عالم تن است و ایران دل - نیست گوینده زین قیاس خجل»
بله. دقیقا! اما استالین میگفت: «نظامی مجبور شده بود که به زبان فارسی شعر بگوید. و این شاهدی تاریخیست از ظلم ایرانیان به اقلیتها». حرفهای پانترکیستها را که ببینید تکرار همین حرفهاست. مکتب تاریخنگاری استالین حتی پیشتر رفت و پیشنهاد کرد که تمام ارجاعها به فرهنگ ایرانی و زبان پارسی شخصیتهای برجستهای مانند نظامی گنجوی باید «پان-ایرانیسم» خوانده شود. (مانند پانترکیسم خودشان)
خانم نسرین مهدیُوا (Nazrin Mehdiyova) که تاریخنگار جمهوری آذربایجان است مینویسد: «افسانهی آذربایجان شمالی و جنوبی در زمان شوروی اختراع شد تا تلقین کند که یک آذربایجان واحد وجود داشته و ارتباط جمهوری آذربایجان را با ایران قطع کند. برای این که چنین جعل تاریخی پذیرفتنیتر شود مقامات شوروی مدرکهای تاریخی را جعل کردند و کتابهای تاریخ را بازنویسی کردند. در نتیجه امروزه این افسانه در ذهن مردم جمهوری آذربایجان حک شده است.»
بحث نظامی گنجوی و افسانهی آذربایجان شمالی و جنوبی بسیار جالب است. اما شوربختانه فرصت این گفتوگو به پایان رسید. امیدوارم بتوانیم به زودی گفتوگوی جداگانهای دربارهی آن انجام دهیم. به خاطر این گفتوگو از شما بسیار سپاسگزارم.
بله. من هم امیدوارم. از شما هم سپاسگزارم.
یکی از زمینههای فعالیت شما مقابله با جعل و بازنویسی تاریخ است. برای مقابله با آن وظیفه چیست؟
خب موضوع صندوق و برپا کردن کرسی ایرانشناسی را که گفتیم. الان سرمایهگذاری شدیدی هست که وارد بخش ایرانشناسی شوند. دولت باکو را که میدانیم، اروپای غربی را که میدانیم، چندین لابی هم در خود ایران هستند.
یکی از تاکتیکهای آنها این است که کتابهایی به ضرر ایران درست میکنند، کتابهایی علیه آذربایجان ایران و علیه خلیج فارس هست. جالب این است که الان به سمت چاپ کتابهایی علیه کوروش کبیر رفتهاند. پاسخ من به روزنامهی اشپیگل پارسال [در سال ۱۳۸۷ خ/۲۰۰۸ م]، خب چون هرچه باشد من ایرانی هستم، این به ضررشان بود. بعد از آن، پاسخهایی به دست من رسیده که شاید شوکآور باشد. عدهای که اتفاقا برخیشان خیلی هم خوشنام هستند و من نامشان را نمیبرم، در بخشهای ایرانشناسی پشت سر خیلی علیه کوروش عمل میکنند اما وقتی روبهروی ایرانیان میآیند چهرهی دیگری نشان میدهند. اینها الان میخواهند از یک خانمی استفاده کنند که هیچ تخصصی در زمینهی ایرانشناسی و اکتشاف در تاریخ ایران ندارد و در واقع حرفهای خودشان را زیر چاپ ببرند. اگر این کتاب به چاپ برسد همه چیز کوروش را زیر سوال میبرد. چون تمام حرفهایی که در اشپیگل بود وارد این کتاب میشود ولی با یک لحن شکاک تر و مرددتر تا این که حملهی مستقیم باشد.
این افراد خیلی فعالیت میکنند که در زمینهی ایرانشناسی قوی شوند. الان سه ناحیه وجود دارد که اینها در حالت مخالفت با ایران هستند: یکی کوروش کبیر است، یکی میراث هندواروپایی ایران است که خیلی با آن مخالف هستند و مخصوصا سوم این میراث ایران و تاثیرهایش بر فرهنگ جهان بهخصوص اروپا، اسلام، اعراب و ترکان.
جالب آنکه خیلی از حملههایی که به ایران باستان میشود به دست افرادیاست که در آشورشناسی (Assyrology) فعالیت میکنند. خیلی از این افراد به اشتباه به عنوان خبره و کارشناس ایرانشناسی شناخته میشوند و جالب این که خیلی از کسانی که مرتکب این اشتباه میشوند، خود ایرانیانی هستند که خیلی هم منظور و نیت خوبی دارند. خیلی از ما ایرانیان تصویری هستیم یعنی خیلی از حکاکیهای آشوری را که میبینیم به اشتباه فکر میکنیم اینها ایرانی است. واژهای که من ساختهام این است که اینها «آشور-محور» (Assyro-centric) یا «بابِل-محور» (Babylo-centric) هستند. اینها بر این باورند که تاریخ ایران باستان در واقع مشتق و جداشدهای از فرهنگ بینالنهرین است یا حتا کپی آن است. در واقع آنجا را مرکز اصلی میبینند. اینها پارسال نیروی اصلی پشت اشپیگل در حمله به کوروش بودند. اشپیگل یک نقاب بود برایشان. اینها سعی دارند میراث تاریخی ایران به نفع دیدگاه آشور-محور یا بابِل-محور خودشان پاک شود. این یکی از همان نکتههاییست که پرفسور رودلف متی به آن اشاره کرده بود. جالب است که این افراد سبکشان نفی است. یعنی مثلا اول یک مقاله دربارهی رومن گیرشمن میدهند. بعد چند مقاله میدهند که شاید چندان معتبر نباشد اما با قلم مخصوصی همه چیز را زیر سوال میبرند. خیلی از این افراد روی اینترنت هستند. خیلی از کسانی که شما در ویکیپدیا میبینید شاید همین پرفسورهای آشورشناسی و بابلشناسی باشند و خیلی از وقتشان را صرف حمله به تاریخ ایران - چه پیش از اسلام چه پس از اسلام - میکنند.
دنیای امروز دنیای تجارت است و موفقیت کسانی که ضدایران هستند هم از همین راه است. هر کنفرانسی که ببینید پشتیبان مالی دارد. ما هم باید تاکتیک به خرج بدهیم تا تاریخ ایران را نجات بدهیم. جالب اینکه برچسبی که همیشه به تاریخ ایران میزنند «تاریخ زمان شاه» است و این عنوان مسخرهای است و همان طور که خودتان بهتر از همه میدانید هدف سیاسی دارد.
چندی پیش برای کاوشهای باستانشناختی به گرجستان رفتید. دربارهی آن سفر و دستاورهای آن برایمان بگویید.
بله. دو مسافرت بود: یک بار یک ماهه و یک بار پنج هفتهای. منطقهای که ما رفتیم در غرب گرجستان است. به طور خیلی خلاصه این کاوش مربوط میشود به میراث ایران در گرجستان. شما قفقاز را که نگاه کنید یعنی شمال آتروپاتن یا آذربایجان امروزی، دو ناحیه بود که با هم متحد نبودند. جادههایی که در دوران ساسانیان و زمان خسرو یکم انوشیروان کشیده میشود قسمت ایبریا (Iberia) - که شرق گرجستان امروزی است - و کولشیس (Colchis) - که شمال غربی آن است - با هم متحد میشوند. اینها پیشتر با هم دشمن بودند. در سال ۲۰۰۰ م/ ۱۳۷۹ خ. پرفسور سیسانیا ابولادزه از «موسسهی دستنویسها» وابسته به «فرهنگستان علوم گرجستان» یک مقالهی سه صفحهای منتشر کرد یکی به انگلیسی و یکی به گرجی درباره یک شیر بالدار طلایی است که ۱۴ آگوست ۲۰۰۰ به دست یک کشاورز گرجی و پسرش در منطقهای به نام مِسخِتی (Meskheti) پیدا میشود. زیربنای این مجسمه نقره است و بخش زراندود آن از جنس مفرغ و طلا است. قد مجسمه نیم متر است. دو بال دارد که انگار میخواهد پرواز کند. به پشت بلند شده و روی دستهایش ایستاده است. جالب اینجا است که این مجسمه به زمان شاه عباس صفوی برمیگردد؛ سال ۱۶۲۲ یا ۱۶۲۳ م. ولی فُرم آنرا که میبینید کاملا به فرم هخامنشی و پیش از اسلام است و باز جالب اینجاست که این شیر هیچ شباهتی با هیچ فرم دیگری در دوران اسلامی ندارد و شمایلش پارسی یا مادی و یا حتی سکاییست. وقتی مقایسه میکنید شکل آن شبیه یکی از شیرهای پارسه [=تخت جمشید] است. شیر پارسه قرن ۵ پیش از میلاد است و شیر بالدار مسختی قرن ۱۷ میلادی است. یعنی یک فاصلهی زمانی ۲۲ قرنه، خیلی جالب است!
با توجه به این که پیشینهی خانوادگی شما به استان آذربایجان و منطقهی قفقاز بازمیگردد، میخواهید کمی دربارهی این منطقههای مهم در تاریخ گذشته و امروز ایران گفتوگو کنیم.
حتما. همان طور که گفتیم این منطقه از زمانهای گذشته بخش مهمی از تاریخ و جغرافیای ایران بوده و ارتباط فرهنگی و تاریخی ما با قفقاز خیلی زیاد بوده است.
بله میدانیم تا زمان قراردادهای ننگین گلستان و ترکمانچای قفقاز و ارمنستان و گرجستان بخشی از ایران بودند. در اینباره بگویید و پیشنهاد میکنید مردم چه کتابها یا آثاری را بخوانند که بیشتر با موضوع آشنا شوند؟
بله. کارهای زیادی شده. مثلا مقالهای که من دربارهی شیر بالدار مسختی منتشر کردم بر این ارتباط تاریخی تاکید میکند. اما یک مقالهی بسیار خوب از خانم فاطمه سودآور فرمانفرماییان در سال ۲۰۰۹ درآمد که اینها را خلاصه کرده است. رابطهی سه هزارسالهی ایران و قفقاز را از زمان پیش از هخامنشیان تا زمان تسخیر این منطقه به دست روسها بررسی کرده است. مقالهی خانم سودآور منبع بسیار بسیار خوبی است. درجه یک! [علاقهمندان میتوانند این مقاله را از یوسف امیری دریافت کنند].
مثلا در ۲۸ آگوست ۲۰۰۷ در آران (یا جمهوری آذربایجان) یک کاخ هخامنشی کشف شد. محققان این کار از باکو و گرجستان و آلمان بوده و دیدند این کاخ متعلق به ۲۵۰۰ سال پیش است یعنی زمان هخامنشیان. یکی از اتاقهای این کاخ هزار متر مربع بود. اتاقهای مختلفی داشت. البته شاید اینجا یک معبد زرتشتی بوده است. ما هنوز نمیدانیم اما این اثبات میکند که فرهنگ ایران چقدر در قفقاز تاثیر و سابقه داشته است.
مثالهای متعددی هست که میتوانم به شما بگویم. مثلا تمهایی که در آپادانا وجود دارند مخصوصا شیری که به آهو یا گوزنی حمله میکند. یک گردنبند طلایی بزرگ متعلق به یک ملکهی شمال غربی گرجستان در کولشیس پیدا شد. احتمالا از داراییهای یک دختر کولشیس یا یک دختر سکا بوده است. دقیقا همان تم روی این گردنبند پدیدار است. این متعلق به یک ملکه بیست و هفت ساله بوده در منطقهای به نام اورجوخونیدزه (Ordzhokunidze) قرن چهارم قبل از میلاد. یعنی زمان هخامنشیان. جالب، لباس این ملکه در خود گرجستان بوده است که لباس قدیمی ایرانیان است: کلاههای بلندی که دختران به سر میگذاشتند. این لباس تدریجا به دستور تزارها و کمونیستها در گرجستان از بین میرود.
به نظر میرسد از زمانی که روسها آنها را از ایران جدا کردند دیگر مردم ما آنها را فراموش کردهاند و آنها هم رابطهشان با ما را. و امروز این رابطهی چندهزارساله ناشناخته است. چه طور شد که به وضع کنونی رسیدیم؟
نکتهای که مهم است و بسیار جالب، همان کارهاییست که تزارها بعد از پیروزیشان میکنند بعد از عهدنامههای ترکمانچای و گلستان. پرفسور ویتو (Whittow) گفته که قدیمیترین تاثیر که در قفقاز میبینید متعلق به ایران است. ایشان در کتابشان دربارهی بیزانس (The Making of Byzantium, 600-1025) این را نوشته و میگویند قفقاز مخصوصا با فرهنگ ساسانیان خیلی ارتباط داشته است. در شمال قفقاز یعنی گرجستان امروز، زبان و فرهنگ پارسی بسیار قوی بوده است. البته تا وقتی که روسها میآیند. بیشتر کتابهایی که نوشته میشده به زبان فارسی بوده چه در قفقاز چه در آسیای مرکزی. زبان ترکی در این منطقهها برای این نوع کارها استفاده نمیشده است. خیلی از افرادی که در قفقاز میبینید حتی اگر ترک زبان بودند همه به فارسی تکلم میکردند.
جالب این که وقتی در سال ۱۸۲۶ م. عباس میرزا به آران لشکرکشی میکند خیلی از افراد به طرف او میآیند و تا مدتها بعد از ترکمانچای و گلستان، در باکو و شیروان و نخجوان خیلی از افراد به فرهنگ ایرانیشان افتخار میکردند.
و این فرهنگ به قدری قوی بوده که یکی از افراد روس در گزارش به سن پیترزبورگ چنین شکایت میکند: «تقریبا تمام ساکنان باکو ماموران مخفی ایران هستند». جای دیگری هست که میبینید مقامات تزاری از علمای شیعه خیلی نفرت داشتند. مخصوصا شیعهستیزی بسیار بوده به خاطر این که زنجیر ارتباطی آنان با ایران بوده است و یکی از مورخان به نام هوستلر (Hostler) دربارهی دوران روس کمونیست میگوید: «این زنجیرهی فرهنگی بین سرزمینهای تازه فتح شده [آران و شیروان] و کشور همسایه یعنی ایران که همچنان کشوری قوی است، روسها را آزرده میکرد. آنان کوشیدند با تقویت فرهنگ ترکی محلی این منطقه، این زنجیر ارتباطی را نابود کنند».
زنکفسکی (Zenkowski) هم مینویسد: «تا اصلاحات دههی ۱۸۴۰ م.، در این استانها [قرهباغ، شکی، گنجه، دربند، شیروان، کوبه، باکو، تالش] زبان پارسی همچنان زبان اصلی حکومت و کارهای اداری بود». البته خدا میداند این اصلاحات چه بوده است! در ادامه مینویسد «زبان دادگاهها تا دههی ۱۸۷۰ م. همچنان پارسی بود. پارسی همچنین زبان مردم طبقه بالای جامعه و زبان ادبیات بود.»
همان طور که گفتیم آریستوکراتها و خیلی از خوانین فارسی صحبت میکردند. خیلی از علمای شیعه هم از این زبان دفاع میکردند و اصرار داشتند که این زبان تدریس شود و حتی دادگاهها هم همه باید به فارسی تکلم میکردند. البته زبان فارسی وجه مشترکی بود که قفقاز را به ایران پیوند میزد.
مقامات تزاری متوجه این موضوع بوده و از این بابت بسیار هم ناراحت بودند. تاکتیکشان خیلی جالب بود. گفتند ما باید این زبان را له کنیم و از بین ببریم. فرهنگ ایران و زبان فارسی خیلی برایشان مسئله بود. قدم اول این بود که تدریس فارسی را در مدارس و استفاده از فارسی را در ادارات و هر نوع کار فرهنگی قدغن کنند.
بعد به جایش زبان ترکی را جلو میآورند. آنها روسی را اجباری نکردند. چون اگر روسی را اجباری میکردند همه به فارسی برمیگشتند. برای همین زبان ترکی محلی را جلوی فارسی علم کرده تا جاییکه در سال ۱۹۱۰ م./۱۲۹۰ خ. از ۴۱ مدرسه در باکو تنها یک مدرسه به زبان فارسی درس میداد. کار بعدی دولتمردان روس این بود که شروع کردند به چاپ یک سری روزنامه و مجله علیه فرهنگ ایران. این شاید برای شما شوکآور باشد. یکی از این روزنامهها به نام «اَکینچی» بود - به معنای کشاورز - که بین سالهای ۱۸۷۵ تا ۱۸۷۷ م. منتشر میشد و هدف آن بر کشاورزان ترکزبان منطقهی آران متمرکز شده بود. آنها را علیه پارسیزبانان و مذهب شیعه جَری میکرد و یک زبانی را اختراع میکنند؛ آذربایجانی اصیل که نصف کلماتش فارسیست. اما اینها آمدند این کلمات فارسی را بیرون کردند و کلمات عربی را هم همینطور. بعد کلمات جدید اختراع کردند. پس میبینیم این پدیده از جمهوری ترکیه نبوده بلکه یک پروژهی روس بود و نزدیک ۵۰ سال بعد وارد ترکیه شد.
سردبیر اکینچی کسی بود به نام حسن مجیدی زردآبی. خیلی ببخشید، ایشان میگوید «تمام زبان و ادبیات فارسی مساوی است با عرعر خر!» اکینچی خیلی به فرهنگ و تمدن ایران حمله میکرد. تبلیغاتش این بود که «ایران کشوری است عقبمانده و متعصب و غیرانسانی».
بعضی از ساکنان جمهوری آذربایجان را یادتان هست که در اینترنت با چه نفرتی از ایران یاد میکردند؟ این نتیجهی همین تبلیغات است که نسل به نسل به اینها داده شد. وقتی این تاریخ را جلوی چشمشان میآوریم خیلی برایشان ترسناک است. این یکی از کارهای مخربیست که روسیه در این منطقه کرد. جالب آنکه این زردآبی آنقدر نژادپرست بود که هرچه ایرانیان این منطقه اعتراض میکردند روسها کاری نمیکردند. خب البته این وضع به نفع روسها بود. من نام این نوشتهها را «ادبیات ایرانهراسی» (Persophobic) گذاشتهام.
یک مجلهی کاریکاتوری در این منطقه چاپ میشد به نام «ملانصرالدین» که کاملا ضدایرانی بود. من مقداری از این کاریکاتورها را دیدهام. یکیشان نشان میداد که افراد پارسی زبان همه خر هستند با گوشهای دراز. جالب این که ترکها را به صورت سفیدپوست و مانند هرکول نشان میداد اما ایرانیان را کوچولو و سیاه رنگ نشان میداد به شکل شیطان. خیلی به خط فارسی حمله میکنند. سوئچوکفسکی (Swietochowski) که طرفدار این پانترکها است چنین میگوید: «نفوذ زبان پارسی به عنوان زبان برتر ادبی در آذربایجان [آران] شکسته شد و زبان سنتی آذری که زبانی مصنوعی بود پر از واژههای زبانهای ایرانی، طرد شد. این فرآیند « تغییر فرهنگی» از آغاز از پشتیبانی تزارها برخوردار بود. زیرا مردم آذربایجان [آران] همچنان خود را ایرانی میدانستند و تزارها مشتاق خنثی کردن این وضعیت بودند.»
این سیاست کاملا موفق نبود زیرا تالشها همچنان تا همین امروز خود را ایرانی میدانند.
این سیاست در زمان شوروی هم ادامه یافت. در بین سالهای ۱۹۲۰ تا ۱۹۴۱ شورویها خیلی زور زدند، حتی بیشتر از دوران تزارها که ارتباطهای فرهنگی ایران با قفقاز و به ویژه آسیای میانه قطع شود. یکی از واژههای اختراعی آنها «آذربایجان بزرگ» بود و هدفشان هم «اتحاد» آذربایجان شمالی و جنوبی. اصطلاحهایی که برای آذربایجان اصلی در ایران و منطقهی آران در قفقاز که نامش را به جمهوری آذربایجان تغییر داده بودند، اختراع کردند.
کلارژ (Kolarz) میگوید: «شورویها مانند تزاریها مشتاق بودند که هرگونه پیوند بین آذربایجان [آران] و ایران را انکار کنند.»
نقش استالین این بود که کتابهای تاریخی را در راه اهداف سیاسی و نظامی خودشان تغییر داده و جعل کنند. آنقدر کار شور بود که لئون تروتسکی که در آغاز دوست استالین بود و بعدها در مکزیک کشته شد، نام این را گذاشت «مکتب جعل تاریخ استالینی». بعد نام آذربایجان که پانترکیستها به آران دادند به شوروی امکان داد که ادعاهای سرزمینی روی خاک ایران پیدا کنند به آذربایجان واقعی که در ایران است. شخصیتهای ایرانی را تغییر میدهند و به قول خودشان آنها را «آذربایجانی» میکنند. مثلا استالین دربارهی نظامی گنجوی گفت: «شاعر بزرگ برادران ما در «خلق آذربایجان» نباید به ادبیات ایران تسلیم شود».
اما نظامی گنجوی از بزرگترین شاعران ایرانی و جزو ستونهای ادب زبان پارسی است. بزرگترین و معروفترین کارهای نظامی مربوط به تاریخ ایران است مانند خسرو و شیرین یا هفتپیکر (که به آن بهرامنامه هم میگویند). نظامی عاشق ایران و فرهنگ ایران بود و همان شاعری است که با افتخار سروده است: «همه عالم تن است و ایران دل - نیست گوینده زین قیاس خجل»
بله. دقیقا! اما استالین میگفت: «نظامی مجبور شده بود که به زبان فارسی شعر بگوید. و این شاهدی تاریخیست از ظلم ایرانیان به اقلیتها». حرفهای پانترکیستها را که ببینید تکرار همین حرفهاست. مکتب تاریخنگاری استالین حتی پیشتر رفت و پیشنهاد کرد که تمام ارجاعها به فرهنگ ایرانی و زبان پارسی شخصیتهای برجستهای مانند نظامی گنجوی باید «پان-ایرانیسم» خوانده شود. (مانند پانترکیسم خودشان)
خانم نسرین مهدیُوا (Nazrin Mehdiyova) که تاریخنگار جمهوری آذربایجان است مینویسد: «افسانهی آذربایجان شمالی و جنوبی در زمان شوروی اختراع شد تا تلقین کند که یک آذربایجان واحد وجود داشته و ارتباط جمهوری آذربایجان را با ایران قطع کند. برای این که چنین جعل تاریخی پذیرفتنیتر شود مقامات شوروی مدرکهای تاریخی را جعل کردند و کتابهای تاریخ را بازنویسی کردند. در نتیجه امروزه این افسانه در ذهن مردم جمهوری آذربایجان حک شده است.»
بحث نظامی گنجوی و افسانهی آذربایجان شمالی و جنوبی بسیار جالب است. اما شوربختانه فرصت این گفتوگو به پایان رسید. امیدوارم بتوانیم به زودی گفتوگوی جداگانهای دربارهی آن انجام دهیم. به خاطر این گفتوگو از شما بسیار سپاسگزارم.
بله. من هم امیدوارم. از شما هم سپاسگزارم.
Friday, January 8, 2010
گفت وگو با دکتر کاوه فرخ - بخش یکم
دکتر کاوه فرخ؛ تاریخدان و تاریخنگار ایرانی، در سال ۱۳۴۱ (۱۹۶۲ م) در شهر آتن به دنیا آمد. وی پس از اتمام تحصیلات در اروپا، در سال ۱۹۸۳ به کانادا مهاجرت کرد. در سال ۲۰۰۱ دکتری خود را در بخش روانشناسی آموزشی از دانشگاه بریتیش کلمبیا دریافت کرد. او پایاننامه خود را به ایرانِ باستان با عنوان «فرآیندهای شناختی و زبانشناختی در فراگیری زبان پارسی (Cognitive & Linguistic Processes of Persian Language)» اختصاص داد. پژوهشهای او در زمینهی زبانهای هندواروپایی به ویژه زبان پهلوی (پارسی میانه) بوده اما از اوایل دهه ۱۹۹۰ میلادی در زمینه ایران باستان هم پژوهشهای فراوانی داشته است.
دکتر کاوه فرخ هماکنون مدرس تاریخ در دانشگاه بریتیش کلمبیا (Continuing Studies)، عضو بخش مطالعات ایرانی- یونانی در دانشگاه لیدن هلند، و رییس بخش تاریخ سنتی و فرهنگی «مدرسهی دیپلماسی فرهنگی والم» (WAALM) در لندن است . (این موسسه با سازمان ملل هم همکاری میکند.) او به عنوان مشاور تاریخی با بی.بی.سی، صدای امریکا، شبکهی تلویزیونی تاریخ (History Channel) هم همکاری کرده و مشاوره تاریخی برای فیلمی به نام «در جستجوی کوروش بزرگ» را هم به عهده دارد.
دکتر فرخ در رابطه با دوره تاریخی پیش از اسلام به ویژه در رابطه با اسواران، هنر و معماری، فرهنگ و تئولوژی [یزدانشناختی] و تاثیر ایران در این زمینهها بر تمدن غرب و اسلام و کلا تمدن بشری اشاره کردند و متذکر شدند که در رابطه با تاریخ نظامی ایران چه پیش از اسلام و چه پس از اسلام کار کرده و دههی ١٩٩٠ مقالهها و سخنرانیهای فراوانی داشتهاند. کتاب اول ایشان «اسواران ساسانی» در سال ٢٠٠٥ منتشر شد و کتاب دومشان «سایهها در کویر: ایران باستان در جنگ» نام دارد که سال ۲۰۰٧ منتشر شده و چندین جایزه را به خود اختصاص داد.
آقای دکتر کاوه فرخ درباره پژوهشهایتان در زمینه تاریخ ایران بگویید. کارهایی که چاپ کردهاید، کارهایی که در دست چاپ دارید...
هم اکنون مشغول کار روی کتاب سوم هستم که «ارتش ایران از زمان صفویان تا امروز» نام دارد و تاریخچه نظامی ایران در این دوران است. در این کتاب که حدود ۳۴۰ صفحه دارد تمام تحولات نظامی و جنگهایی که رخ داده، بررسی شدهاند. قرار بود آن را در تابستان به ناشر تحویل بدهم اما آنقدر کارش زیاد و سنگین است که به تاخیر افتاده و امیدوارم تا ماه فوریه ٢٠١٠ برای چاپ به دست ناشر سپرده شود. بعد از آن چند ویراستار و تعدادی ازتاریخدانان آن را مطالعه و بررسی کرده و در نهایت چاپ میشود. این کتاب به دوره های صفویه، افشاریه، زندیه، قاجاریه، پهلوی و پس از انقلاب می پردازد و ساختار آن مانند کتاب اسواران شامل سازمان ارتش، سلاحها و تاکتیکهای جنگی است. در زمینهی پس از انقلاب، بیشتر بر جنگ ایران و عراق تکیه شده است. سعی کردهام در زمینههای سیاسی تا جایی که میشود بیطرف باشم و این مشکل است.
درباره ارتش دوران معاصر ایران منبع به اندازه کافی هست؟
میشود گفت که بیش از اندازه است! همین تازگی دکتر بابایی دو کتاب خوب نوشته به نام «تاریخ ارتش ایران» و «تاریخچهی نیروی هوایی ایران» که تکیهی این دو بیشتر بر سازمان ارتش ایران است تا جنگهای متعدد ایران و تاکتیکهای جنگی.
انگیزه شما برای نوشتن کتاب اسواران ساسانی چه بود؟
هدف اصلی مقابله با برخورد اروپامحوری (Eurocenterism) و اروپامحوران با تاریخ ایران و کممایه جلوه دادن تواناییها و پیروزیهای اسواران ساسانی بود. به ویژه دیوید نیکول؛ تاریخنگار انگلیسی، در سال ۱۹۹۶ کتابی نوشت به نام «ارتشهای ساسانیان: امپراتوری ایران از آغاز سده سوم تا میانه سده هفتم میلادی» (Sassannian Armies: Iranian Empire Early 3rd to Mid-7th Centuries AD). در این کتاب اشتباههای فراوانی هست حتی در یونیفورمهای رومیان! و هیچ توجهی به پیروزیهای ایران ساسانی بر روم نشده و برخی اصطلاحهای زبان پهلوی در آن اشتباه است. این یکی از انگیزههایی شد که من کتاب اسواران را بنویسم. البته مدتها بود که اطلاعات جمع کرده بودم اما دیدم که این کتاب واقعا به تاریخ ایران ضربه زده است. حتی کتابهایی چاپ شده و در آنها ادعا شده که شاپور ساسانی در همه جنگهایش با رومیان شکست خورده است! معمولا یکجانبه و دستچین عمل کردهاند و طوری منبعهای تاریخی را نقل میکنند که ساسانیان را کوچک بشمارند. چند مثال میزنم: میگویند پیروزیهای شاپور یکم ساسانی در سده سوم م. (به ویژه پیروزی بر والریان) به خاطر فریبکاری بود نه توانایی نظامی. من یک تاریخدان انگلیسی را در ترکیه دیدم که گفت «من سی سال است که همین را به شاگردانم درس میدهم»! این طرز تفکری است که خیلی محکم است. مثال دیگر این که میگویند: شکست رومیان در سال ۳۶۳ م. به دست شاپور دوم تنها به خاطر این بود که یولیانوس با نیزهای کشته شد وگرنه ساسانیان توان شکست روم را نداشتند. و این غیرمنطقی است. مثال بسیار است.
به نظر شما علت این رفتار اروپامحوران چیست؟ چرا پیروزیهای ایرانیان را نادیده میگیرند؟ چه انگیزهای دارند؟
این به خاطر آن است که امروزه در غرب ریشه تمدن خود را تنها روم و یونان باستان میدانند. البته این تا حدی درست است اما این دیدگاه همیشه وجود نداشته است. از قرن هفدهم و دوران رفورمیشن [اصلاحات] اروپایی به بعد این طور شده است. قبل از آن احترام خاصی به کوروش قائل میشدند. در کتاب مقدس نکات مثبتی از ایران گفته شده است. حتی متنهای یونانی قدیم را که ببینید جوانب مثبت زیادی از ایران را هم نوشتهاند. اما دیدگاه جانبدارانه رومیان به خاطر این که با ایرانیان در جنگ بودند بیشتر ترویج میشود به خصوص در دانشگاهها و مدرسهها. البته این موضوع ریشههای دیگری نیز دارد. میشود گفت خصومتی با جهانِ - به قول اینها - اسلامی هم دارند و ایران هم جزوی از این جهان است. پس ایران در واقع در دو لایه جای داده میشود. یکی جنگهای از زمان خشایارشا و یکی هم اینکه ایران را جزو جنگهای صلیبی میگذارند در حالی که ایران در این جنگها شرکت نداشت.
همان طور که گفتید در نوشتههای یونانیان نظر مثبت درباره ایرانیان فراوان است. یکی که من الان یادم میآید کتاب گزنفون درباره کوروش بزرگ است. اما به تازگی این نظریه را مطرح کردهاند که این شخصیتی که گزنفون توصیف کرده واقعیت نداشته و بیشتر نیمهافسانهای است.
بله. این روش جدیدی است. مثلا اگر به بخش ساسانیان وب سایت من نگاه کنید میبینید که تازگی اینها مطرح کردهاند که پیروزیهای شاپور به خاطر جنگ شیمیایی بوده است! که این حرف کاملا مسخره است. شاید مشعلهایی که در تونلهای دورا یوروپوس روشن میکردند دود تولید میکرده اما این که بگوییم ایرانیان جنگ شیمیایی میکردند و دلیل پیروزیشان فقط به خاطر جنگ شیمیایی بود نشاندهنده این است که هنوز تمایل به بازفکر کردن، وجود ندارد و حتی تاریخ را هم تحریف میکنند. جالب اینجاست که برخی از این حملهها به گزنفون توسط افرادیاست که خودشان در بخشهای ایرانشناسی هستند و سالهاست که سعی کردهاند منابعی را که دربارهی کورش کبیر بوده یک جوری تحریف کنند.
از مرکزهای ایرانشناسی گفتید. اکنون وضعیت ایرانشناسی در دانشگاههای دنیا به ویژه در آمریکای شمالی چه طور است؟
خب میتوانیم برگردیم به پرُفسور احسان یارشاطر، سردبیر دایرةالمعارف ایرانیکا، که در مصاحبهای با شهروند تورنتو در سال ۲۰۰۴ گفتند که تعداد افرادی که واقعا در زمینهی ایرانشناسی تحصیل کردهاند دارد کم میشود. افراد جوانی که واقعا ایراندوست هستند و تمایل به تحصیل در ایرانشناسی دارند بسیار تعدادشان کم است. میگفتند در ایتالیا این طور نیست. اما جالب این که پس از این مصاحبه یک حملهای هم شد به رشتهی ایرانشناسی در ایتالیا که هنوز در خطر است و وضعیت آن معلق است. موسسهای به نام «موسسهی ایتالیایی برای مطالعات آفریقا و شرق».
مثالهای دیگری هست. در مجلهی «ایرانشناسی» که سردبیر آن جلال متینی است در سالهای مختلف چند مقاله نوشته شده که همه گفتهاند پیش از ۱۹۷۹ م. تحصیلات ایرانشناسی رو به پیشرفت بود اما از آن سال به بعد تنزل کرده است.
پرفسور رودولف متی (Rudolph Matthee)، استاد برجستهی تاریخ دانشگاه دِلاوِر (Delaware) در ای-میلی در سپتامبر ۲۰۰۸ به من گفت: «دلیل اصلی من برای نوشتن این نامه دغدغهی من برای مطالعات ایرانشناسی است (Iranian and Persianate Studies) که شکننده شده و زیر حمله شکلهای گوناگونی از ملیگرایی و قومگرایی - که خودتان چندین بار به آن اشاره کردهاید-، گرایشهای پسانوین (پُستمدرن) برخی از کارشناسان در تفسیر تاریخ ایران و دعواهای داخلی بین خود ایرانیان است.»
نسرین رحیمیه، مدیر مرکز ساموئل جردن برای مطالعات و فرهنگ ایرانی، در نامهای به من نوشته است: «برای من نگرانکننده است که شاهد کاهش روزافزون منابع تخصیص داده شده به مطالعات ایرانشناسی در مرکزهای دانشگاهی و علمی سراسر جهان هستم. یعنی در زمان حساسی که نیاز به درک تاریخ و فرهنگ ایران و نقش آن در سیاست جهانی از همیشه بیشتر است، جای تاسف فراوان است که دانشگاههای سرشناس در زمینه پژوهش، از پژوهش در زمینههای ایرانشناسی رویگردان شدهاند.
شما برخی افراد را میبینید که ایرانشناس هستند یا در زمینهی ایرانشناسی کار میکنند اما به تاریخ ایران حمله میکنند. باورکردنی نیست که همین تازگی در یک کنفرانس ایرانشناسی مقالههایی ارائه شده که میگفتند شخصیت کورش ساختهی دوران شاه است یا تاریخ ایران آریانیست (Aryanist) است، اصطلاحی که خاص پانترکان است. شما ممکن نیست در کنفرانسهای هیچ ملیتی مقالههایی ببینید که اینقدر بر علیه همان ملت باشد و به آن ملت حمله شود.
بگذارید اینجا این را بپرسم که تاریخ ایران به دست گروههای گوناگونی دستخوش تحریف میشود. برای مقابله با تحریف تاریخ چه باید کرد؟
در اینجا میخواهم نامه یکی از شاگردانم را برایتان بخوانم به نام ایوان کسیچ که اهل کرواسی است و شدیداً ایراندوست است. او مینویسد: «من استادی در تاریخ معماری داشتم که میگفت تمام دستاوردهای ارزشمند در معماری باستان در یونان و روم است. حرف او به نظر من یاوه بود و برای همین در کلاس بلند شدم و گفتم شبکهی آبرسانی شهری پیش از آن که هیپوداموس به دنیا بیاید در پارسه (تخت جمشید) وجود داشت. ستونهای پارسه باریکتر و بلندتر از ستونهای معبد آرتمیس در ساردیس هستند. تاق تیسفون پایتخت ساسانیان از «پل رودخانهی گار» (Pont du Gard) در روم پهنای بیشتری دارد. دیوار گرگان از جمع دیوار هادریان و آنتونیوس طولانیتر است. این گونه پیشداوریها یکی از انگیزههایی بود که سبب شده من مشغول نوشتن کتابی دربارهی هخامنشیان شوم.»
یعنی این طور افراد هم هستند. ما باید یک صندوق بورس تحصیلی درست کنیم تا یک جوری به اینگونه افراد - چه ایرانی چه غیرایرانی - بورس تحصیلی بدهیم و یک سیستم پاداش داشته باشیم که بتوانیم خرج تحصیل اینها را بدهیم که بتوانند وارد رشتههای ایرانشناسی بشوند. مسئله این است که الان یک دستگاه سیاسی پشت سر ما نیست که از چنین پروژههایی دفاع کند.
مسئلهی دیگر این که ایرانستیزی در خود ایران هم وجود دارد. افرادی هستند که در ایران برنامه تلویزیونی درست میکنند و حتی کتاب چاپ میکنند که کاملا منکر تاریخ ایران هستند. میگویند اصلا چنین چیزی وجود نداشته است.
گفتید اروپامحوران به خاطر این که یونان و روم را تنها پایههای تمدن خود میدانند تاریخ ایران را انکار میکنند. آنهایی که در درون ایران هستند چه انگیزههایی برای انکار تاریخ ایران دارند؟
این برمیگردد به دیدگاه پاناسلامیک. البته مسئلهی ما با اسلام نیست، یعنی با هیچ مذهبی نیست. اما اینها معتقدند که تاریخ ایران اصلا هیچ اهمیتی ندارد و همه چیز باید فدای یک دنیای بزرگ اسلامی و در راه مذهب باشد. این طرز تفکری است که شاید از پنجاه سال پیش وجود داشته و یک حالت خصومت با فرهنگ پیش از اسلام ایران دارد و آن هم میشود گفت به خاطر دلایل ایدئولوژیک است. ریشهی این کار فقط اخوانالمسلمین نیست بلکه باید حزبهای کمونیستی را هم که تحت فرمان مسکو بودند در نظر داشت. نمیشود گفت همهی کمونیستها بد بودند. آنهایی که تحت فرمان استالین بودند این طور بودند. آنها هم در این طرز تفکر ستیزهگر با تاریخ و فرهنگ ایران خیلی نفوذ داشتهاند.
ما باید یک صندوق درست کنیم و هر ایرانی به میزان توان خود، حتی سالی ۵ دلار، به این صندوق پول واریز کند. برای دادن بورس کافی نیست که طرف نمرههای خوبی داشته باشد بلکه طرز تفکر او دیده شود. مثلا دانیل پاتز یک مورخ درجه یک است و درباره تاریخ خلیج فارس خیلی میداند اما متاسفانه یک کتاب دوجلدی نوشته به نام «تاریخ خلیج ع.ر.ب پیش از اسلام»! و یکی از کسانی که خرج ایشان را داده از بستگان صدام حسین است. تا آنجا که میدانیم تحصیلات دانیل پاتز در بخش ایرانشناسی بوده و در زمان رژیم شاه نیز خیلی از کمکهای ایران استفاده کرده است.
فرض کنیم این صندوق بر پا شد و هزینه تحصیل فراهم شد. دانشگاه را چه کار کنیم؟ دانشگاههایی که برنامه ایرانشناسی داشته باشند و برنامهشان ضدایران نباشد چه؟
خب من میدانم کسانی هستند که حاضرند سرمایهگذاری کنند و کرسی ایرانشناسی در دانشگاهها بر پا کنند. اما یک مشکلی که هست این که خیلی از دانشگاهها میگویند این صندوقی که شما درست کردید، مثلا دو میلیون دلار به ما پول بدهد. ما کرسی ایرانشناسی درست میکنیم اما شما هیچ حقی در انتخاب دانشجویان ندارید. ما خودمان تصمیم میگیریم به چه کسی بورس بدهیم. ما باید لابی درست کنیم و بگوییم که دانشجو را هم خودمان انتخاب میکنیم. بعضی دانشگاهها این را قبول میکنند اما بیشترشان قبول نمیکنند و در آنها لابی اروپامحوران بسیار قوی است. (ادامه دارد)
دکتر کاوه فرخ هماکنون مدرس تاریخ در دانشگاه بریتیش کلمبیا (Continuing Studies)، عضو بخش مطالعات ایرانی- یونانی در دانشگاه لیدن هلند، و رییس بخش تاریخ سنتی و فرهنگی «مدرسهی دیپلماسی فرهنگی والم» (WAALM) در لندن است . (این موسسه با سازمان ملل هم همکاری میکند.) او به عنوان مشاور تاریخی با بی.بی.سی، صدای امریکا، شبکهی تلویزیونی تاریخ (History Channel) هم همکاری کرده و مشاوره تاریخی برای فیلمی به نام «در جستجوی کوروش بزرگ» را هم به عهده دارد.
دکتر فرخ در رابطه با دوره تاریخی پیش از اسلام به ویژه در رابطه با اسواران، هنر و معماری، فرهنگ و تئولوژی [یزدانشناختی] و تاثیر ایران در این زمینهها بر تمدن غرب و اسلام و کلا تمدن بشری اشاره کردند و متذکر شدند که در رابطه با تاریخ نظامی ایران چه پیش از اسلام و چه پس از اسلام کار کرده و دههی ١٩٩٠ مقالهها و سخنرانیهای فراوانی داشتهاند. کتاب اول ایشان «اسواران ساسانی» در سال ٢٠٠٥ منتشر شد و کتاب دومشان «سایهها در کویر: ایران باستان در جنگ» نام دارد که سال ۲۰۰٧ منتشر شده و چندین جایزه را به خود اختصاص داد.
آقای دکتر کاوه فرخ درباره پژوهشهایتان در زمینه تاریخ ایران بگویید. کارهایی که چاپ کردهاید، کارهایی که در دست چاپ دارید...
هم اکنون مشغول کار روی کتاب سوم هستم که «ارتش ایران از زمان صفویان تا امروز» نام دارد و تاریخچه نظامی ایران در این دوران است. در این کتاب که حدود ۳۴۰ صفحه دارد تمام تحولات نظامی و جنگهایی که رخ داده، بررسی شدهاند. قرار بود آن را در تابستان به ناشر تحویل بدهم اما آنقدر کارش زیاد و سنگین است که به تاخیر افتاده و امیدوارم تا ماه فوریه ٢٠١٠ برای چاپ به دست ناشر سپرده شود. بعد از آن چند ویراستار و تعدادی ازتاریخدانان آن را مطالعه و بررسی کرده و در نهایت چاپ میشود. این کتاب به دوره های صفویه، افشاریه، زندیه، قاجاریه، پهلوی و پس از انقلاب می پردازد و ساختار آن مانند کتاب اسواران شامل سازمان ارتش، سلاحها و تاکتیکهای جنگی است. در زمینهی پس از انقلاب، بیشتر بر جنگ ایران و عراق تکیه شده است. سعی کردهام در زمینههای سیاسی تا جایی که میشود بیطرف باشم و این مشکل است.
درباره ارتش دوران معاصر ایران منبع به اندازه کافی هست؟
میشود گفت که بیش از اندازه است! همین تازگی دکتر بابایی دو کتاب خوب نوشته به نام «تاریخ ارتش ایران» و «تاریخچهی نیروی هوایی ایران» که تکیهی این دو بیشتر بر سازمان ارتش ایران است تا جنگهای متعدد ایران و تاکتیکهای جنگی.
انگیزه شما برای نوشتن کتاب اسواران ساسانی چه بود؟
هدف اصلی مقابله با برخورد اروپامحوری (Eurocenterism) و اروپامحوران با تاریخ ایران و کممایه جلوه دادن تواناییها و پیروزیهای اسواران ساسانی بود. به ویژه دیوید نیکول؛ تاریخنگار انگلیسی، در سال ۱۹۹۶ کتابی نوشت به نام «ارتشهای ساسانیان: امپراتوری ایران از آغاز سده سوم تا میانه سده هفتم میلادی» (Sassannian Armies: Iranian Empire Early 3rd to Mid-7th Centuries AD). در این کتاب اشتباههای فراوانی هست حتی در یونیفورمهای رومیان! و هیچ توجهی به پیروزیهای ایران ساسانی بر روم نشده و برخی اصطلاحهای زبان پهلوی در آن اشتباه است. این یکی از انگیزههایی شد که من کتاب اسواران را بنویسم. البته مدتها بود که اطلاعات جمع کرده بودم اما دیدم که این کتاب واقعا به تاریخ ایران ضربه زده است. حتی کتابهایی چاپ شده و در آنها ادعا شده که شاپور ساسانی در همه جنگهایش با رومیان شکست خورده است! معمولا یکجانبه و دستچین عمل کردهاند و طوری منبعهای تاریخی را نقل میکنند که ساسانیان را کوچک بشمارند. چند مثال میزنم: میگویند پیروزیهای شاپور یکم ساسانی در سده سوم م. (به ویژه پیروزی بر والریان) به خاطر فریبکاری بود نه توانایی نظامی. من یک تاریخدان انگلیسی را در ترکیه دیدم که گفت «من سی سال است که همین را به شاگردانم درس میدهم»! این طرز تفکری است که خیلی محکم است. مثال دیگر این که میگویند: شکست رومیان در سال ۳۶۳ م. به دست شاپور دوم تنها به خاطر این بود که یولیانوس با نیزهای کشته شد وگرنه ساسانیان توان شکست روم را نداشتند. و این غیرمنطقی است. مثال بسیار است.
به نظر شما علت این رفتار اروپامحوران چیست؟ چرا پیروزیهای ایرانیان را نادیده میگیرند؟ چه انگیزهای دارند؟
این به خاطر آن است که امروزه در غرب ریشه تمدن خود را تنها روم و یونان باستان میدانند. البته این تا حدی درست است اما این دیدگاه همیشه وجود نداشته است. از قرن هفدهم و دوران رفورمیشن [اصلاحات] اروپایی به بعد این طور شده است. قبل از آن احترام خاصی به کوروش قائل میشدند. در کتاب مقدس نکات مثبتی از ایران گفته شده است. حتی متنهای یونانی قدیم را که ببینید جوانب مثبت زیادی از ایران را هم نوشتهاند. اما دیدگاه جانبدارانه رومیان به خاطر این که با ایرانیان در جنگ بودند بیشتر ترویج میشود به خصوص در دانشگاهها و مدرسهها. البته این موضوع ریشههای دیگری نیز دارد. میشود گفت خصومتی با جهانِ - به قول اینها - اسلامی هم دارند و ایران هم جزوی از این جهان است. پس ایران در واقع در دو لایه جای داده میشود. یکی جنگهای از زمان خشایارشا و یکی هم اینکه ایران را جزو جنگهای صلیبی میگذارند در حالی که ایران در این جنگها شرکت نداشت.
همان طور که گفتید در نوشتههای یونانیان نظر مثبت درباره ایرانیان فراوان است. یکی که من الان یادم میآید کتاب گزنفون درباره کوروش بزرگ است. اما به تازگی این نظریه را مطرح کردهاند که این شخصیتی که گزنفون توصیف کرده واقعیت نداشته و بیشتر نیمهافسانهای است.
بله. این روش جدیدی است. مثلا اگر به بخش ساسانیان وب سایت من نگاه کنید میبینید که تازگی اینها مطرح کردهاند که پیروزیهای شاپور به خاطر جنگ شیمیایی بوده است! که این حرف کاملا مسخره است. شاید مشعلهایی که در تونلهای دورا یوروپوس روشن میکردند دود تولید میکرده اما این که بگوییم ایرانیان جنگ شیمیایی میکردند و دلیل پیروزیشان فقط به خاطر جنگ شیمیایی بود نشاندهنده این است که هنوز تمایل به بازفکر کردن، وجود ندارد و حتی تاریخ را هم تحریف میکنند. جالب اینجاست که برخی از این حملهها به گزنفون توسط افرادیاست که خودشان در بخشهای ایرانشناسی هستند و سالهاست که سعی کردهاند منابعی را که دربارهی کورش کبیر بوده یک جوری تحریف کنند.
از مرکزهای ایرانشناسی گفتید. اکنون وضعیت ایرانشناسی در دانشگاههای دنیا به ویژه در آمریکای شمالی چه طور است؟
خب میتوانیم برگردیم به پرُفسور احسان یارشاطر، سردبیر دایرةالمعارف ایرانیکا، که در مصاحبهای با شهروند تورنتو در سال ۲۰۰۴ گفتند که تعداد افرادی که واقعا در زمینهی ایرانشناسی تحصیل کردهاند دارد کم میشود. افراد جوانی که واقعا ایراندوست هستند و تمایل به تحصیل در ایرانشناسی دارند بسیار تعدادشان کم است. میگفتند در ایتالیا این طور نیست. اما جالب این که پس از این مصاحبه یک حملهای هم شد به رشتهی ایرانشناسی در ایتالیا که هنوز در خطر است و وضعیت آن معلق است. موسسهای به نام «موسسهی ایتالیایی برای مطالعات آفریقا و شرق».
مثالهای دیگری هست. در مجلهی «ایرانشناسی» که سردبیر آن جلال متینی است در سالهای مختلف چند مقاله نوشته شده که همه گفتهاند پیش از ۱۹۷۹ م. تحصیلات ایرانشناسی رو به پیشرفت بود اما از آن سال به بعد تنزل کرده است.
پرفسور رودولف متی (Rudolph Matthee)، استاد برجستهی تاریخ دانشگاه دِلاوِر (Delaware) در ای-میلی در سپتامبر ۲۰۰۸ به من گفت: «دلیل اصلی من برای نوشتن این نامه دغدغهی من برای مطالعات ایرانشناسی است (Iranian and Persianate Studies) که شکننده شده و زیر حمله شکلهای گوناگونی از ملیگرایی و قومگرایی - که خودتان چندین بار به آن اشاره کردهاید-، گرایشهای پسانوین (پُستمدرن) برخی از کارشناسان در تفسیر تاریخ ایران و دعواهای داخلی بین خود ایرانیان است.»
نسرین رحیمیه، مدیر مرکز ساموئل جردن برای مطالعات و فرهنگ ایرانی، در نامهای به من نوشته است: «برای من نگرانکننده است که شاهد کاهش روزافزون منابع تخصیص داده شده به مطالعات ایرانشناسی در مرکزهای دانشگاهی و علمی سراسر جهان هستم. یعنی در زمان حساسی که نیاز به درک تاریخ و فرهنگ ایران و نقش آن در سیاست جهانی از همیشه بیشتر است، جای تاسف فراوان است که دانشگاههای سرشناس در زمینه پژوهش، از پژوهش در زمینههای ایرانشناسی رویگردان شدهاند.
شما برخی افراد را میبینید که ایرانشناس هستند یا در زمینهی ایرانشناسی کار میکنند اما به تاریخ ایران حمله میکنند. باورکردنی نیست که همین تازگی در یک کنفرانس ایرانشناسی مقالههایی ارائه شده که میگفتند شخصیت کورش ساختهی دوران شاه است یا تاریخ ایران آریانیست (Aryanist) است، اصطلاحی که خاص پانترکان است. شما ممکن نیست در کنفرانسهای هیچ ملیتی مقالههایی ببینید که اینقدر بر علیه همان ملت باشد و به آن ملت حمله شود.
بگذارید اینجا این را بپرسم که تاریخ ایران به دست گروههای گوناگونی دستخوش تحریف میشود. برای مقابله با تحریف تاریخ چه باید کرد؟
در اینجا میخواهم نامه یکی از شاگردانم را برایتان بخوانم به نام ایوان کسیچ که اهل کرواسی است و شدیداً ایراندوست است. او مینویسد: «من استادی در تاریخ معماری داشتم که میگفت تمام دستاوردهای ارزشمند در معماری باستان در یونان و روم است. حرف او به نظر من یاوه بود و برای همین در کلاس بلند شدم و گفتم شبکهی آبرسانی شهری پیش از آن که هیپوداموس به دنیا بیاید در پارسه (تخت جمشید) وجود داشت. ستونهای پارسه باریکتر و بلندتر از ستونهای معبد آرتمیس در ساردیس هستند. تاق تیسفون پایتخت ساسانیان از «پل رودخانهی گار» (Pont du Gard) در روم پهنای بیشتری دارد. دیوار گرگان از جمع دیوار هادریان و آنتونیوس طولانیتر است. این گونه پیشداوریها یکی از انگیزههایی بود که سبب شده من مشغول نوشتن کتابی دربارهی هخامنشیان شوم.»
یعنی این طور افراد هم هستند. ما باید یک صندوق بورس تحصیلی درست کنیم تا یک جوری به اینگونه افراد - چه ایرانی چه غیرایرانی - بورس تحصیلی بدهیم و یک سیستم پاداش داشته باشیم که بتوانیم خرج تحصیل اینها را بدهیم که بتوانند وارد رشتههای ایرانشناسی بشوند. مسئله این است که الان یک دستگاه سیاسی پشت سر ما نیست که از چنین پروژههایی دفاع کند.
مسئلهی دیگر این که ایرانستیزی در خود ایران هم وجود دارد. افرادی هستند که در ایران برنامه تلویزیونی درست میکنند و حتی کتاب چاپ میکنند که کاملا منکر تاریخ ایران هستند. میگویند اصلا چنین چیزی وجود نداشته است.
گفتید اروپامحوران به خاطر این که یونان و روم را تنها پایههای تمدن خود میدانند تاریخ ایران را انکار میکنند. آنهایی که در درون ایران هستند چه انگیزههایی برای انکار تاریخ ایران دارند؟
این برمیگردد به دیدگاه پاناسلامیک. البته مسئلهی ما با اسلام نیست، یعنی با هیچ مذهبی نیست. اما اینها معتقدند که تاریخ ایران اصلا هیچ اهمیتی ندارد و همه چیز باید فدای یک دنیای بزرگ اسلامی و در راه مذهب باشد. این طرز تفکری است که شاید از پنجاه سال پیش وجود داشته و یک حالت خصومت با فرهنگ پیش از اسلام ایران دارد و آن هم میشود گفت به خاطر دلایل ایدئولوژیک است. ریشهی این کار فقط اخوانالمسلمین نیست بلکه باید حزبهای کمونیستی را هم که تحت فرمان مسکو بودند در نظر داشت. نمیشود گفت همهی کمونیستها بد بودند. آنهایی که تحت فرمان استالین بودند این طور بودند. آنها هم در این طرز تفکر ستیزهگر با تاریخ و فرهنگ ایران خیلی نفوذ داشتهاند.
ما باید یک صندوق درست کنیم و هر ایرانی به میزان توان خود، حتی سالی ۵ دلار، به این صندوق پول واریز کند. برای دادن بورس کافی نیست که طرف نمرههای خوبی داشته باشد بلکه طرز تفکر او دیده شود. مثلا دانیل پاتز یک مورخ درجه یک است و درباره تاریخ خلیج فارس خیلی میداند اما متاسفانه یک کتاب دوجلدی نوشته به نام «تاریخ خلیج ع.ر.ب پیش از اسلام»! و یکی از کسانی که خرج ایشان را داده از بستگان صدام حسین است. تا آنجا که میدانیم تحصیلات دانیل پاتز در بخش ایرانشناسی بوده و در زمان رژیم شاه نیز خیلی از کمکهای ایران استفاده کرده است.
فرض کنیم این صندوق بر پا شد و هزینه تحصیل فراهم شد. دانشگاه را چه کار کنیم؟ دانشگاههایی که برنامه ایرانشناسی داشته باشند و برنامهشان ضدایران نباشد چه؟
خب من میدانم کسانی هستند که حاضرند سرمایهگذاری کنند و کرسی ایرانشناسی در دانشگاهها بر پا کنند. اما یک مشکلی که هست این که خیلی از دانشگاهها میگویند این صندوقی که شما درست کردید، مثلا دو میلیون دلار به ما پول بدهد. ما کرسی ایرانشناسی درست میکنیم اما شما هیچ حقی در انتخاب دانشجویان ندارید. ما خودمان تصمیم میگیریم به چه کسی بورس بدهیم. ما باید لابی درست کنیم و بگوییم که دانشجو را هم خودمان انتخاب میکنیم. بعضی دانشگاهها این را قبول میکنند اما بیشترشان قبول نمیکنند و در آنها لابی اروپامحوران بسیار قوی است. (ادامه دارد)
Monday, November 23, 2009
خرید کتاب اسواران
دوشنبه ۲ آذر ۱۳۸۸
برای خرید کتاب اسواران میتوانید از راههای زیر اقدام کنید:
اسواران ساسانی
نگارش: دکتر کاوه فرخ
تصویرگر: آنگس مکبراید
برگردان به پارسی: یوسف امیری
سال انتشار: ۱۳۸۸ خ/ ۲۰۰۹ م.
ناشر: گل آفتاب (مشهد)
قطع رقعی، ۱۶۵ صفحه
۱- با نشر گل آفتاب در مشهد تماس بگیرید.
نشانی: مشهد، احمدآباد، ناصر خسرو ۱۹، خیابان فروردین شماره تلفن: ۸۴۴۱۴۶۰ - ۸۴۲۷۱۵۸ (کد شهر مشهد: ۰۵۱۱)
۲- در تهران یا به کتابفروشی گوتنبرگ مراجعه کنید.
نشانی: تهران، خیابان انقلاب، روبروی در اصلی دانشگاه تهران. شماره تلفن ۶۴۴۱۳۹۹۸ (کد تهران ۰۲۱)
یا با پخش میعاد تماس بگیرید: شماره تلفن ۶۶۹۵۷۵۴۱ (کد تهران: ۰۲۱)
۳- در خارج از ایران به نشانی رایانامه (ای-میل) زیر نامه بنویسید تا آگاهی بیشتر به شما داده شود:
yusef.amiri AT gmail.com
لطفا در عنوان نامهی خود واژهی «اسواران» را بنویسید و در متن نامه شهر و کشور اقامت خود را بیان کنید.
برای خرید کتاب اسواران میتوانید از راههای زیر اقدام کنید:
اسواران ساسانی
نگارش: دکتر کاوه فرخ
تصویرگر: آنگس مکبراید
برگردان به پارسی: یوسف امیری
سال انتشار: ۱۳۸۸ خ/ ۲۰۰۹ م.
ناشر: گل آفتاب (مشهد)
قطع رقعی، ۱۶۵ صفحه
۱- با نشر گل آفتاب در مشهد تماس بگیرید.
نشانی: مشهد، احمدآباد، ناصر خسرو ۱۹، خیابان فروردین شماره تلفن: ۸۴۴۱۴۶۰ - ۸۴۲۷۱۵۸ (کد شهر مشهد: ۰۵۱۱)
۲- در تهران یا به کتابفروشی گوتنبرگ مراجعه کنید.
نشانی: تهران، خیابان انقلاب، روبروی در اصلی دانشگاه تهران. شماره تلفن ۶۴۴۱۳۹۹۸ (کد تهران ۰۲۱)
یا با پخش میعاد تماس بگیرید: شماره تلفن ۶۶۹۵۷۵۴۱ (کد تهران: ۰۲۱)
۳- در خارج از ایران به نشانی رایانامه (ای-میل) زیر نامه بنویسید تا آگاهی بیشتر به شما داده شود:
yusef.amiri AT gmail.com
لطفا در عنوان نامهی خود واژهی «اسواران» را بنویسید و در متن نامه شهر و کشور اقامت خود را بیان کنید.
Saturday, October 17, 2009
نمایشگاه کتاب مشهد
شنبه ۲۵ مهرماه ۱۳۸۸
یازدهمین نمایشگاه کتاب مشهد گشایش یافت:
مکان برگزاری: نمایشگاه بین المللی مشهد
نشانی: مشهد، انتهای بلوار وکیل آباد، محل دایمی نمایشگاههای بین المللی خراسان
تاریخ: از ۲۴ مهرماه ۱۳۸۸ تا ۲ آبان ۱۳۸۸
نشانی اینترنتی: www.MashadFair.com
کتاب اسواران ساسانی در این نمایشگاه عرضه شده است.
یازدهمین نمایشگاه کتاب مشهد گشایش یافت:
مکان برگزاری: نمایشگاه بین المللی مشهد
نشانی: مشهد، انتهای بلوار وکیل آباد، محل دایمی نمایشگاههای بین المللی خراسان
تاریخ: از ۲۴ مهرماه ۱۳۸۸ تا ۲ آبان ۱۳۸۸
نشانی اینترنتی: www.MashadFair.com
کتاب اسواران ساسانی در این نمایشگاه عرضه شده است.
Subscribe to:
Posts (Atom)